چه می دانستم این ور کوه باید برای ثروت،حرام خورد؟!
برای عشق خیانت کرد
برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد
برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند
وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم
می گویند: از پشت کوه آمده!
ترجیح می دهم به پشت کوه برگردم
و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن
گوسفندان از دست گرگ ها باشد،
تا اینکه این ور کوه باشم و گرگ!
ﺩﻟﻢ ......
.
.
.
.
.
.
ﺑﭽـــــــﮕﯿﻤﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ!
ﭘﺎﻫﺎﯼ ﺷﻨــﯽ ﺩﺳﺘﺎﯼ ﮐﺎﮐﺎﺋﻮﯾﯽ!
ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻼﻝ ﻣﯿﺨﻮﺭﻡ ﮐـــﻞ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺯﻏﺎﻟﯽ ﺷﻪ !
100 ﺑﺎﺭ ﯾﻪ ﺳﺮﺳﺮﻩ ﯼ 1 ﻣﺘﺮﯼ ﺭﻭ ﺑﺮﻡ
ﺑﺎﺯﻡ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺸﻢ !
ﭼﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﺑﺎ 10 ﺗﺎ ﻗﻨﺪ ﺑﺨﻮﺭﻡ !
ﺑﺴﺘﻨﯽ ﻭ ﭘﻔﮏ ﻭ ﻟﻮﺍﺷﮑﻮ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺨﻮﺭﻡ ! ﺳﺮﭼﯿﺰﺍﯼﻣﺴﺨﺮﻩ ﺍﻧﻘﺪ ﺑــــﺨﻨﺪﻡ ﺑﯿﺎﻓﺘﻢ ﮐﻒ ﺍﺗﺎﻕ !
ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﻣﺚ ﺑﭽﮕﯿﺎ ﺑﻮﯼ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺣﺎﻟﻤﻮ ﺑﺪ ﮐﻨﻪ ...
ﺁﺩﺍﻣﺲ ﺑﭽﺴﺒﻮﻧﻢ ﺯﯾﺮ ﻣﯿﺰ ﮐﻼﺳﺎ !
ﻋﯿﺪﯾﺎﻣﻮ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﺗﻮ ﺍﻭﻥ ﻗﻠﮏ
ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﺎﺯﻡ ﺭﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﮐﻨﻢ ... ﻣﻮﺭﭼﻪ
ﻫﺎﺭﻭ ﺑﮑﺸﻢ !
ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻣــﺎﺩﺭﻡ ﺍﺷﮑﻤﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﻪ ﻧﻪ ﭘﯿﺮﻫﻦ ﺗﻨﻢ!
ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺷﺒﺎ ﺗﻮﺧﻮﺍﺏ ﻏﻠﺖ ﺑﺰﻧﻢ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻢ !
1000 ﺗﻮﻣﻦ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﻢ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﻣﺎ ﺩﻟﻢ ﺧــــﻮﺵ ﺑﺎﺷﻪ !
ﺍﺯ ﺷﺎﺧﻪ ﺩﺭﺧﺘﺎ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﻡ
ﻏﺮﻭﺑﺎﯼ بعضی روزا فقط منتظر "آنشرلی"باشم !
ﻭﻟﻢ ﮐﻨﯽ ﺗﺎ ﺻﺐ ﺗﻮ ﺷﻬﺮﺑﺎﺯﯼ ﺑﻤﻮﻧﻢ !
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮐﻪ نماز ﻣﯿﺨﻮﻧﻪ ﺑﺮﻡ ﺟﻠﻮﺵ ﺍﻧــــــﻘﺪ ﺍﺩﺍ ﺩﺭﺑﯿﺎﺭﻡ ﺗﺎ ﺑﺨﻨﺪﻩ
ﻧﻤﺎﺯﺷﻮ ﺑﺸﮑﻨﻪ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﻓـــــﺮﺍﺭ ﮐﻨﻢ ...
.
.
.
ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﻢ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻢ!
ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺁﺩﻡ ﺑﺰﺭﮔﺎ ﺧﯿـــــــﻠﯽ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﺱ..♥
امروز با دوستام رفتم اینجا
وای از پا درد دارم میمیرم ولی حال داد خیلی
غار بورنیک در استان تهران، در 135 کیلومتری شهر تهران، 23 کیلومتری جنوب غربی شهر فیروزکوه، و 6 کیلومتری روستای هرانده واقع شده است.


از اسباب کشی متنفرررررررررررررررررررررررم

حلاوت عشق بر زن،هیچ با تاوانش برابری نمی کند...
هیچ!
قسمت های قبلی رو میتونید تو طبقه بندی رمان بخونید
هادی خندید و گفت:
- اشكان اینقدر نمك نخور واست ضرر داره.
- چون من ورزشكارم چیزیم نمیشه.
- راستی اشكان تو از ده سال پیش می گفتی من ورزشكارم ولی ما آخرش نفهمیدیم تو چه ورزشی می كنی.
- هر روز صبح بیست دقیقه توحیاط قدم می زنم.
- بله واقعا شما یه ورزشكاره نمونه اید. زیاد به خودت فشار نیار باشه؟
اشكان هم با جدیت تمام گفت:
- با اینكه برام مشكله ولی باشه سعی می كنم.ادامه مطلب
طبقه بندی: رمان،

جا داره اینجا از مربی عزیزم

ک با پرایدش تو جاده نام آور رفتم رو ی تپه برفی

تو جاد سرخدشت داشتم میرفتم تو دل ی وانت مزدا ک ب صورت افقی داشت میومد سمتم

تو جاده کلفور میلیمتری با دیوار وایستادم

چقدر دلتنگ حضورت هستم!!!!
كاش....
تصویرت هم نفس میكشید مادربزرگ.....
4 سال گذشت
روحت شاد...

گفتیم باشه دیگه
طبق معمول دوستم مرام گذاشت ناهار (جوجه)گرفت اومد
هیچی دیگه رفتیم بیرون تو طبیعت ی جای دنج اون دور دوراش مستقر شدیم
ک یهو دیدیم بعله

هیچی دیگه نشستیم با دست ناهار خوردیم مثل دوران قبل از اختراع قاشق

طبقه بندی: دلنوشته های من،
نکنـــد آن دور تــر هــا نیمــه شب ، در آغوشم می گیـــری !

مشغول غذا پختن بودم كه مادر وصبا به خانه آمدند، هادی صبا را در آغوش كشید و غرق در بوسه كرد، مادرهم كه با دیدن هادی دمق شد وبه اتاق دیگری رفت. بدون اینكه هادی چیزی بفهمد به سراغش رفتم و گفتم:
- مامان خواهش می كنم خودت رو كنترل كن. هادی امشب مهمان ماست.
- چی می گی دختر همونا بودند كه تو رو ...ادامه مطلب
طبقه بندی: رمان،
وقتی تو هوایم را داری هوا هم خوب میشود
اصلا هوا هم به هوای تو خوب میشود

نمیدونم چرا هنوز امیدوارم....

قسمت های قبلی رو میتونید تو طبقه بندی رمان بخونید
خودم را جمع و جور كردم وگفتم:
- درست یه هفته پیش بود كه اشكان داشت از تو حرف می زد.
- راستی اشكان خونه نیست؟
- نه رفته بیرون ، الان بر می گرده.
- پس صبا كجاست، نگو كه اون هم خونه نیست.
خندیدم و گفتم:
- متاسفانه اون هم با مامان رفته خونه خاله زهره. چرا نمیای تو؟
- نه همین جا راحتم.
- باشه پس من برم برات چای بیارم.
هنوز سر جایم ایستاده بودم كه دوباره زنگ خانه به صدادر آمدادامه مطلب
طبقه بندی: رمان،
.: Weblog Themes By Pichak :.